Sunday, June 24, 2007

جا به جایی

متاسفانه با خبر شدیم که وبلاگمون در بعضی از شهرها فیلتر شده، به همین خاطر تغییر مکان دادیم. مطالب جدید رو میتونید در اینجا ببینید. به امید پیروزی

Sunday, June 3, 2007

بازگشت سُدُم

آرمان

زن لوط همچون سیمرغی از خاکستر های سُدُم باقی ماند. و من فکر می کنم ما از نسل "حوا" نیستیم، بقیه را فراموش کنید، ما از نسل زن لوطیم. مگر اینکه لوط طرد شده نیز با قوانین سُدُم زندگی کرده باشد. ما همه از خاکستر های سُدُم باقی مانده ایم. به جان مادرم "زن لوط" قسم، که ما همه مثل اوییم. پس مرگ را بکشید

سدم سوخت، نه در عذاب خدا، بلکه در سقوط به آسمان، در سقوط به مرگ! چرا که عذاب، برای کسانی که مرگ را کشته بودند معنایی ندارد. سُدُم سوخت چرا که در تضاد با آنچه قرار داشت که قرار بود ایجاد شود. سدم نابود شد به همان علت که فئودالیسم نابود شد، به همان علت که برژوازی نابود می شود. سدم برای روابط غیر انسانی، بهره کشی و روابط کالایی که نیازمند ارگاسم خانواده گی بود سوخت! نابودی سدم با نابودی برژوازی فرق میکند. چرا که برژوازی از درون نابود می شود اما سدم از بیرون

سدم سوخت؟ هه! اشتباه کردید. سدم هیچ وقت نابود نشد. سدم باقی مانده است از زمانی که خدا می ترسید کسی بر خاکسترهای شهر بنگرد. سدم مانده است از همان وقت که زنی در میان خاکستر ها محکوم به زندگی خانواده گی شد. سدم (میل) شاید تنها در دل لوط مرده باشد اما زن او مرگ را کشت. او میل را زنده نگه داشت تا امروز ما شاهد آن باشیم و فردا دوباره آن را باز پروریم. و شما صبحگاهان و شامگاهان از کنار آن عبور می کنید. امروزه همگی از وجود سدم آگاهند. همه در درون خویش جنگی به نام میل ومرگ را دارند و سعی می کنند میل را بکشند تا به آنچه در توهم دارند برسند. به زندگی ، به آرامش و شاید سعادت!! و این نظام سرمایه داری است که ارگاسم اجتماعی را نابود می کند، میل را می کشد تا انسان منزوی را به سمت خود مرگی پیش رود

اما میل هیچگاه نابود نمی شود. نابودی میل در تضادی درونی قرار دارد. آنها نمی توانند میل را نابود کنند. حتی با ساختن انسان های ربات وار، حتی با ساختن ربات، باز هم میل نابود نمی شود. هر کودکی که به دنیا می آید و شاید هر ربات! با میل پا به عرصه می گذارد


و بعد از نابودی امپریالیسم چه خواهد بود، سوسیالیسم؟ بعد از آن چی؟ به نظر من بازگشت سدم قطعی خواهد بود." زندگی در خانه ی شیشه ای حقیقت انقلابی نابی است که همگان بایئ به آن دست یابند" والتر بنیامین


عشق؟ حتی اگر عشق به معنای امروزی آن درست باشد، در جایی که سکس مساله نیست یعنی در سدم میتوان به واقعیت آن دست یافت. عشق را هم امروزه کوچک کرده اند. عشق واقعی به اندازه ارگاسم اجتماعی است نه به اندازه ی چند سانت دخول وخروج، آن هم برای دو نفر


نگاه زن لوط به سدم همان چیزی است که از آن پوستری می سازم و در زیر آن با خط درشت می نویسم "زنده باد سدم" پوستری که حتی با آن عشق بازی می کنم. این مقاله به آن علت نیست که بخواهم آگاهتان کنم. همکی آگاهید، تنها پیر شده اید، حتی جسارت فکر کردن به سدم را از دست داده اید.



Saturday, June 2, 2007

"زندگی در توهم سُدُم" یا " سُدُمی ها در توهمی به نام زندگی"

آرمان

زندگي توهم است. يک توهم خفن که تنها سُدُم مي تواند ما را از اين توهم نجات دهد . يک توهم ساده، به سادگي سکس و شايد هم يک توهم سخت، به سنگيني سدم! هميشه بايد علامت ورود ممنوع را به يادت داشته باشي. در تمامي روابط بايد مراقب باشي که پايت را از گليمت درازتر نکني! همه جا يک گليم پهن کرده اند. حتي در آسمان هم گليم شان پهن است تا تو بيشتر از آن از آسمان سهمي نداشته باشي. حتي در سکس. حتي در مغز. و بعد از آن خودت براي خودت گليم پهن مي کني، ورود ممنوع مي زني.! بسه، بسه، خسته شدم! من عاشقِ سنت شکني ام. نمي خوام وقتي مي بينمت سلام کنم، يا وقتي نمي بينمت حالت رو بپرسم، خوب حتماً زنده اي ديگه! نمي خوام مراقب باشم که بهت بر نخوره! هي تو، نمي فهمي من چي مي گم؟ از اصول متنفرم

توهم، ما هميشه توي توهم هستيم. هميشه با روياي سکس زندگي مي کنيم. اما با گليم يا ورود ممنوع يا چيزي که انسانيت نام گرفته، ميل را مي کشيم. چيزي که انسان را از انسان جدا مي کند. او را منزوي مي کند. و او تنها با خود مي تواند کنار بيايد، چرا که کس ديگري را به درک کردن خود راه نمي دهد. ترحم مي خواهد در حالي که احساساتش را ابراز نمی کند، چون يا احساساتش خارج از گليم ند(چه گليم آنها، چه گليم باز توليد شده ي خودش) يا آنها را براي خود مي خواهد. هيچ کس و هيچ چيز نيست جز خودش. پس دروني تر مي شود. او با اين شيوه مازوخيستي به خودشيفتگي مي رسد. و شايد حتي به سکس با خود. او سُدُمي بودن را در خود، در توهم خود پرورش مي دهد در حالي که خود آن را مي کُشد. او زندگي مي کند در حالي که مي ميرد! و اين تناقض است که او را، باز هم دروني تر مي کند. آن کسی که نخواهد ميلش را بکشد، توسط توده ها خورده مي شود، نابود مي شوديا خود را نابود مي کند. اين چنين است که مي چرخد و مي چرخد و کوچک مي شود

زندگي توهم است. پس چرا به مخدر احتياج داريم؟ (مخدر هم آنچه ماده مي پنداريم و هم آنچه ماده نيست مانند يک سکس گرم! مانند يک خود ارضايي طولاني مدت!) مخدر نه براي رسيدن به توهم است، بلکه براي رهايي از آن است. در هپروت به دنبال سُدُم گشتن و آن واقعيت نابي که در پشت پرده وجود دارد. آري، زندگي توهم گيجي آوري است که تو محکومي آن را بکني! (زندگي کردن) مي دونم کمتر کسي درک کرده که من چه گفتم. جهالت! (ديگر زمان آگاهي دادن گذشته است، چرا که همگان آگاهند! چيز ديگري بايد. انسان ها ديگر حوصله ندارند. ترجيح مي دهند منزوي باشند، يک انزواي دروني هر چند در خارج از خود اجتماعي ترين افراد باشند)د

نمي خواهم، روشنفکر نمي خواهم، روشنفکري نمي خواهم. من با جهالت توده ها، با توهم هايشان، با نگاه حسرت بار زن لوط زندکي مي کنم. و من هيچ چيز مقدسي را پيدا نمي کنم که به خاطرش غيرت داشته باشم. ما از تقدس به جايي جز باز توليد تقدس نمي رسيم، و اين همان جهالت است. ما بايد با واقعيت، واقعيت اينکه ما با توهم زندگي مي کنيم، پيش برويم، حال هر چند با اين توهم همراه باشيم يا نباشيم. انديشيدن بافتن است؟ نمي دانم. براي من انديشيدن بالا آوردن است. در هم شدن توهم هايي که به نام واقعيت خورانده شده اند

Friday, June 1, 2007

نگاهی به شرایط کنونی

آرمان

در يک سال اخير جامعه ايران شاهد رويدادهاي مهم اجتماعي چه در داخل و چه در خارج از کشور بود. در بررسي اين رويدادها مي توان به قواعدي دست يافت که مانند فرمولهاي رياضي، واقعيت هاي پنهان در لايه هاي اجتماع را، بيرون مي کشند. اين واقعيات اگرچه هرروزه در جلوي چشم ما رخ مي دهند اما به علت تبليغات گسترده ي نظام سرمايه داري و استفاده از فرمولهاي مخصوص به خود براي عادي جلوه دادن اين امور، پنهان باقي مي مانند

رويدادهايي که در سال گذشته رخ داد، اگرچه به ظاهر حرکات جمعي جداگانه اي بودند، اما زير ساخت هاي مشترکي داشتند که به معرفي آن خواهيم پرداخت. اين زير ساخت ها مسائل مطرح شده را از حالتي صرفا صنفي خارج ساخته و به صورت يک حرکت جمعي بروز مي دهد. همين زير ساخت است که در دل تک تک مردم ستم ديده و تحت ظلم وجود دارد و بلاخره به صورت يک اعتراض و فرياد بروز مي کند. اعتراضاتي که هر لحظه امکان تحريف آنها وجود دارد (چه از داخل وچه از خارج). پس بررسي اين رويدادها به همراه زير ساخت هاي آن در حقيقت بررسي واقعيت اجتماعي در بين اکثريت مردم است

در ابتدا به بررسي جنبش دانشجوئي مي پردازيم، چرا که ما به عنوان يک دانشجو به راحتي مي توانيم با آن ارتباط برقرار کنيم. جنبش دانشجوئي هميشه به عنوان يک پيشرو شناخته مي شد. چه قبل از انقلاب، چه در زمان انقلاب57، و چه بعد از آن که جنبش دانشجوئي با وعده هاي مردي خندان به انحراف افتاد و به علت نبودن رهبري مناسب و تحليل درست از شرايط و با خيانت دفتر تحکيم وحدت شکست خورد... و اکنون، که جنبشي نوپا، سر از زير خاک بيرون آورده است. دانشجويان در تمام دنيا قشري متفکر و منتقد به حساب مي آيند. حتي در يونان که در زير باتوم هاي پليس، ترس دولت مردان را به سخره گرفته اند، حتي در فرانسه که مهد دموکراسي به حساب مي آيد (و چه دموکراسي که تنها هدفش دروغ و تثبيت سرمايه داري از طريق منزوي کردن مردم در آپارتمان هاي 40 متري است) و حتي در آمريکا که دانشجويان در آن به نقد تضادهاي دروني جامعه و حکومت مي پردازند و بي پروا بر ضد جنگ درست روبروي کاخ سفيد تجمع مي کنند. اما چه چيز دانشجويان را يک گام جلوتر از بقيه ي جنبش های اجتماعي قرار مي دهد؟ چه چيز دولت مردان را مي ترساند که دانشجو بداند و سعي مي کنند با ستاره دار کردن، تعليق، بازداشت و... آنها را به راه راست هدايت کنند

هر دانشجو نماينده جمعي از مردم و اجتماع در درون دانشگاه است (حال مي خواهد اين جمع يک خانواده کوچک باشد، يا جمع دوستان و...). آگاهي دانشجو به معناي آگاهي قشر گسترده اي از جامعه است. پس اعتراض او، اعتراض و خواست قشر گسترده اي از مردم مي شود. از طرفي آنچه که در تاريخ جنبش دانشجوئي به ثبت رسيده است، اين اعتبار را در نزد مردم براي او باز کرده است که دانشجو از بسياري از چيزها آگاه است. اين جرات و جسارت دانشجو است که او را در جلوي تمامي حرکت هاي پيشرو جامعه قرار مي دهد و از طرفي فکر باز او اجازه درگيري به تفکرات مختلف را، در درون ذهن او مي دهد

دانشجويان فهميده اند که آنچه روابط سياسي را چه در داخل و چه در جهان بيروني تحت تاثير قرار مي دهد، زير بنائي اقتصادي دارد. اين مبناي اقتصادي است که روي سياست فرهنگ و روابط اجتماعي تاثير مي گذارد. و تمام تغييراتي که در روبناهايي به نام سياست و فرهنگ و غيره اجرا مي شوند، در حقيقت اهدافي اقتصادي را دنبال مي کنند. از اين روست که شعار برابري طلبي و آزادي خواهي سر مي دهند. جنبش دانشجوئي چه بصورت صنفي و چه به صورت آنچه که در 16 آذر و 8 مارس (روز جهاني زن) و اعتراضات گسترده ي دانشجوئي (به علت دستگيري چند تن از فعالين سياسي در بابل)؛ ديديم، در پي رفع تبعيض به وجود آمده در بين مردم است

اين رفع تبعيض همان است که کارگران زجر کشيده ي فرش البرز بابلسر در پي آن هستند. آنها که خواستار برخورد با رئيس کارخانه به علت عدم پرداخت حقوق چندين ماهه خود بودند، در عوض با دستگيري و حمله پليس مواجهه مي شوند. مثل اينکه پليس به خوبي مي داند که چگونه امنيت را حفظ کند! امنيت سرمايه داران و سرکوب حق

چنين اعتراضاتي محدود به منطقه ما نمي شود، در گوشه گوشه ي جهان هر جا که ثروتي اندوخته مي شود، از ديگري بهره کشي شده است. اين همان اصلي است که آنرا در کشور خودمان نيز مي بينيم، در سنندج، کرمانشاه و حتي تهران که به نظر مي رسد تمامي امکانات رفاهي در آن موجود است، اما واقعيت عکس آن را ثابت مي کند. واقعيت انسان هاي خسته اي هستند که تا نيمه هاي شب در ميدان انقلاب چند جفت جوراب مي فروشند

آنچه واقعيت دارد حلبي آبادهاي کنار تهران هستند و کمي نزديک تر مردمي که شب تا روز سر کار مي روند و تنها حقوقي که دريافت مي دارند به اندازه اي است که زنده بمانند تا دوباره فردا صبح به کارخويش ادامه دهند. و وقتي کارگران اتوبوسراني نسبت به اين دستمزد کم وساعت کاري زياد اعتراض کردند، وقتي که خواستار داشتن حداقل يک سنديکا مي کنند تا از حقوق آنها در برابر اين ظلم ها دفاع کند، با چه مواجه مي شوند؟ با دستگيري گسترده و حمله پليس به درون خانه هاشان، اخراج و دستگيري رئيس سنديکا! در حالي که وجود سنديکا و اتحاديه و کانون براي هر قشري از جامعه يکي از ابتدائي ترين اصولي است که حتي در جوامع جهان سومي نيز وجود دارد. اما مثل اينکه جيب هاي آقايان هنوز پر نشده است

آنهائي که به صندلي هاي خود چسبيده اند و حتي حاضر نيستند جواب چند ده هزار معلمي را بدهند که براي دريافت حداقل حقوق خود و رفع تبعيض روبروي مجلس گرد آمده بودند. آنها هنوز هم سعي دارند تا با جملات قصار معلمان را به پاداش هاي معنوي قانع کنند. معلم گچ خورده در کلاس هاي 50 نفري، حقوقي دريافت مي کند که با آن تنها مي تواند امروز خود را به فردا برساند. تجمع يک هفته اي اواخر سال گذشته تنها تلنگري به دولت و مجلس نبود، چرا که معلمان اعلام داشتند که تا عملي نشدن خواست هاي خود دست از مبارزه بر نخواهند داشت. جالب اينجاست که جواب مسئولين تنها دستگيري مذاکره کننده ها و هزار تن از معلمين بود. بله شما بيشتر از آنچه بايد مي خواهيد و اين ما هستيم که تايين مي کنيم، چه کسي چقدر بايد داشته باشد و شما بهتر است به مسائل سرگرم کننده ديگر مشغول باشيد، مثل يک سريال 90 شبي خنده دار

اعتراض معلم ها بعد از عيد ادامه پيدا کرد و در روز 1 مي (روز جهاني کارگر) همگام با کارگران فرياد ظلم ستيزي سر دادند

اينها تنها گوشه اي بود از فرياد اعتراض مردم بر ضد بي عدالتي و تبعيض و ظلم. هنوز در گوشه کنار اين شهر چهره هاي بسياري مي بينم که از پشت خم شده ي خود داد بر مي آورند. اين فرياد ها را نمي توان ناديده گرفت، چرا که مسائل مطرح شده خواست قشر خاصي نيست. درست است که اعتراض معلم ها نسبت به تبعيض در حقوق خود است، اما آنچه که باعث اين تبعيض شده است، ظلم و فشار اقتصادي است. ظلمي که به تمام اقشار جامعه وارد مي شود. نمي توان نسبت به آنها بي تفاوت بود چرا که روزي گريبانگير ما هم مي شود. گفتن اين جمله که هر کس مي تواند پولدار شود نيز مضحک است. اگر اينطور است پس چه کسي مسئول اين همه فقر درون کشورهايي است که اوج سرمايه داري به حساب مي آيند

اکنون چه بايد کرد؟ وظيفه اول هر شخص کسب آگاهي داده شده و انتقال آن است. "پيشرفت تنها از ساختن اتوموبيل بدست نمي آيد، پيشرفت واقعي گسترش آگاهي، دانش، فرهنگ و مراقبت از هستي انسان هاست." (فيدل کاسترو) ما بايد بدانيم که در کنار ما چه مي گذرد. وقتي بداني که چرا آنگاه مي داني که چگونه! اين آگاهي است که حرکتي جمعي را به عمل مي رساند و آنرا در مقابل ابزارهاي سرکوب مسلح مي سازد. براي مثال اگر در جنبشي رهبران آن جنبش به نحوي حذف شوند، آنگاه بقيه مي دانند چه بايد کنند. اين آگاهي است که يک حرکت را متحد ميکند، آنرا با حرکت هاي مشابه هماهنگ مي کند و عمل جمعي را سازمان مي بخشد. براي مثال تجمع کارگران اتوبوسراني با حمايت بسياري از تشکل ها و گروه هاي خارجي (مثل انجمن بين المللی کار و...) مواجه شد که موجبات عقب نشيني دولت را فراهم کرد

در مرحله بعد بايد اين خواست هاي آزادي خواهانه و برابري طلبانه در سرتاسر کشور متحد گردند. علاوه بر اتحاد درون هر يک از جنبش ها، خود جنبش ها نيز بايد به حمايت از هم بپردازند. چطور مي توان داد از عدالت بر آورد و آنگاه نسبت به بي عدالتي وارد شده بر کارگران و جنبش زنان بي تفاوت بود

سرانجام ، آنچه که باعث رفع تبعيض و آزادي مي شود تغيير از بالا نيست. هيچ گاه حمله نظامي خارجي (مثل حمله آمريکا)، انقلاب مخملي، رفراندم و يا جدايي طلبي باعث رفع ستم و ظلم نمي شود چرا که در هر حال باز هم حاکماني در بالا مي نشينند که بر مردم حکومت مي کنند. تنها تغيير از پايين است که مي تواند به آزادي و برابري منجر شود. آنچه که مردم مي خواهند بايد مورد بررسي و به دست خود مردم اجرا شود و نه آنچه که به مردم تلقين شده است

به اين معني که نظام هاي سرمايه چون مي دانند که مردم، روزي به اين مرحله از فهم مي رسند که پايه هاي اقتصادي اصولي است که بايد آن را دردست خود بگيرند. و روزي مي رسد که مردم مي فهمند، اين نظام هاي سرمايه داري هستند که آنها را نابود مي سازند؛ پس آنها را به خود وابسته مي سازند. با ابزارهاي تبليغات مثل صدا وسيما و دولت و... دادن امتيازاتي اندک به مردم مي قبولانند که به آنها وابسته اند و بدون آنها چيزي وجود ندارد. با تحريف تاريخ حتي ادعا مي کنند که چيزي جز خودشان وجود نداشته است

از اينروست که تغيير از بالا را تنها تغييري در روبنا و ظاهر مي دانيم و زير بناي کار را تنها از طريق اتحاد تمام قشرهاي مردم قابل تغيير مي يابيم

چرخ دنده و زیر بنا

کیهان عباسیان

با اين که سال ها از مرگ خفاش شب مي گذرد، جناياتي از اين دست، هر روزه در کشور ايران اتفاق مي افتد که به هر دليل، اخبار حوادث روزنامه ها و مجلات، بخش کوچکي از اين شکوه پر عظمت را به تصوير مي کشند. صداوسيماي ملي نيز با داشتن شبکه خبر بيست و چهارساعته و پخش خبر از شبکه هاي مختلف، انگار که در ايران و جهان خبري جز تولد بزغاله دو سر و ساخته شدن فيلم سيصد نيست

سال 86 را با اتحاد ملي و انسجام اسلامي و قتل دو کودک 9 و 10 ساله ايراني و افغاني در مرودشت، توسط چهار نوجوان که کم سن ترين و مسن ترين انها به ترتيب 16 و 18 سال داشتند آغاز کرديم. آفرين، کف بزنيد…… بيجه اعدام شد. عبرت گرفتيد

نکته قابل توجه اين است که در اکثر اين جنايات، قربانيان (هم قاتل و هم مقتول) از طبقات محروم جامعه بودند. قاتلين، افرادي زخم خورده و ستم ديده بودند. کساني که از کودکي، عقده، انگلي جدا ناپذير از زندگيشان شده بود. عقده هاي جنسي و جسمي از وجودشان لبريز بود. (طبق امار68 درصد از مردم ايران، به افسردگي هايي مبتلا هستند که به بستري شدن نياز دارند.) مقتولين در چند جنايت اخير، همه از کودکان کار و ستم ديده بودند. انسان هاي دردمندي که از بدو تولد، محکوم به رنج کشيدن بودند. و دو راه بيشتر جلوي چشمشان نبود. يا بايد قرباني عقده مي شدند يا قرباني نا امني، فقر و رنج طبقاتي

پاکدشت، منطقه اي است عاري از حداقل ها براي زندگي. انسان هايي که درکوره هاي آجر پزي آن منطقه کار مي کنند، مجبور به زندگي!! در آن شرايط هستند. آنها براي تامين مخارج سنگين زندگي و با اميد به زندگي بهتر، بيشتر و بيشتر کار ميکنند و کار بيشتر مساوي است با تحليل بيشتر قواي جسمي و روحي. کارگران با توليد فرزندان بيشتر، سعي در تحقق اين توهم که، در اختيار داشتن نيروي کار بيشتر باعث حل شدن مشکلات اقتصادي مي شود، دارند

درخانواده هاي پر جمعيت، مشکلات، پتک خود را محکم تر بر سندان روح و جسم آنها مي کوبد، زيرا نتايج ازدياد فرزندان از دو حال خارج نيست

1- بد تر شدن اوضاع اقتصادي. زيرا فرزندان تا چندين سال، بيش از توليد خود مصرف مي کنند، و خانواده ها براي حل اين مشکل، کودکان را در سنين خيلي پايين، مجبور به کار در سخت ترين شرايط مي کنند

قانون بين المللي کار مبني بر ممنوعيت کار کودکان زير پانزده سال، عملا چيزي بيش از يک نوشته و مهر و امضا نيست. زيرا با وجود تمام مواردي که ذکر شد، خانواده ها و حتي خود کودکان کار، مجبور به پذيرفتن اين شرايط هستند. پس اگر هم به فرض محال، نهادي در سدد منع کار آنها برآيد، اولين کساني که با آنها به مقابله برمي خيزند، خود نيروهاي کار هستند که با هر روز کار کردن، بيشتر به نيستي نزديک ميشوند

2- ثابت ماندن اوضاع اقتصادي: اگر هم فرزندان پس از گذراندن تمام اين مشکلات از قبيل رنج کار و نا امني اجتماعي، زنده ماندند، باز هم مزدي که در ازاي کار خود ميگيرند دقيقا به مقداري است که بتوانند حداقل ها براي زندگي يک نفر يعني خود را تامين کنند و چيزي براي تامين نيازهاي انساني نظير تفريح و رفاه، باقي نمي ماند. پس کارگران به يک زندگي عاري از خصايص انساني که در آن، تمام چيزي که بدست مي آورند، براي زنده ماندن و توليد مثل مصرف مي شود، تن مي دهند. احساسات آنها واپس زده مي شود و در نهايت به صورت عقده بروز مي کند. بسياري، عقده را با تمام شرافتي که براي خود قائلند، تا گور مي برند و عده اي با کمر خم کردن در مقابل تمام مشکلات، مرتکب قتل، تجاوز و جنايات ديگر مي شوند. و تبديل به يکي از همان اجزايي ميشوندکه کودکي آنها و در نتيجه کل زندگيشان را به تباهي کشانده بود. در نهايت، هنگامي که چشم باز مي کنند، حلقه طنابي به دور گردن خود مي بينند و جمعيت تماشاچيان و مرگ

اعدام بيجه، نه تنها از شمار جنايات بعدي نکاهید، بلکه با پاک کردن صورت مسئله، جواب آن را نيز از ذهن جامعه پاک کرد. و در نبود علت و معلول، مسلما انگاشته مي شود که اتفاقي صورت نگرفته است. پس اگر جنايتي ديگر رخ داد، بايد در نظر داشته باشيم که مجرم دومين جنايت، کل مسئله را با ديد اولين جرم از آن دست نگاه کرده است. اين سيکل ادامه خواهد داشت. يعني در نهايت تنها چيزي که عايد جامعه مي شود، جرم ها و جزاهاي متوالي خواهد بود

طبق مطالبي که ذکر شد، به اين نتيجه ميرسيم که مازاد جمعيت طبقه کارگر بايد بميرند. يا توسط نا امني اجتماعي و يا نا امني شغلي

طبق آمار تکان دهنده ي سازمان بهداشت جهاني، سالانه يکصدو بيست ميليون حادثه شغلي در جهان اتفاق مي افتد که در نتيجه آن سه ميليون و پانصد هزار کارگر از بين مي روند

بنا بر گزارش سازمان تامين اجتماعي، شمار حوادث ناشي از نا امني کار در ايران رو به افزايش بوده و از شانزده هزار و سيصد و هشتاد و سه مورد در سال 82، به بيست و پنج هزار مورد در سال 85 رسيده است. البته اين آمار، تنها مربوط به بيمه شدگان تامين اجتماعي است. همان طور که مي دانيم، دست کارفرمايان با توجه به قوانين کار، مبني بر بيمه کردن يا نکردن کارگر باز است. پس بسياري از کارگران ايران مشمول بيمه تامين اجتماعي نمي شوند. زيرا با توجه به اينکه در اوضاع اقتصادي حال حاضر ايران، عرضه نيروي کار بيش از تقاضاي آن است، کار فرمايان دليلي براي حفظ کارگران ندارند و سود است که در اقتصاد سرمايه داري حرف اول را ميزند، نه نيازهاي انساني

البته همان طور که گفتيم، تمام اين حقايق زننده از زندگي انسان ها، به دنياي خوش آب و رنگ طبقه مرفه و در نتيجه آن به رو بناي جامعه راهي ندارد. کافيست با ديدي متفاوت نسبت به دنياي اطراف خودمان نگاه کنيم تا بتوانيم حقايق اجتماع را از زيربنا به نقد بکشيم